گفتگو با نادره سالارپور، دوبلور و گرداننده ی «رادیو کودک» در لس آنجلس:
رادیویی برای کودکان ایرانی در لوس آنجلس
پژمان اکبرزاده
تقریباً همه ی ما صدای «پینوکیو» را به یاد داریم، اما کمتر با دوبلور آن آشنا هستیم. «نادره سالارپور» صاحب آن صدا، سالها در ایران فعالیت داشت و علاوه بر کار دوبله در کارتونهای محبوب کودکان در تلویزیون ایران، کارهای معتددی را هم برای بچه ها به صورت نوار منتشر کرد.
نادره سالارپور نزدیک به سه دهه است که خارج از ایران زندگی میکند و در ادامه ی فعالیتهای گذشته اش در ایران، رادیو کودک را در لس آنجلس میگرداند. هفته ی گذشته در وستوود یکی از محله های ایرانیان لس آنجلس با نادره سالارپور درباره ی شروع فعالیت، روندی که طی کرد، انقلاب و در نهایت سالهای زندگی و کار در آمریکا گفت و گو کردم.
من وقتی خیلی کوچولو بودم، خواهرم ازدواج کرد. شوهر خواهر من آقای منصورغزنوی و خواهرشان خانم مینو غزنوی دو تا از دوبلورهای خیلی توانا و معروف آن زمان بودند. من از همان کوچکی با شوهر خواهرم مرتب میرفتم به استودیوهای دوبله و خیلی علاقه داشتم.
پدرم به من اجازه نمیداد که این کار را بکنم. میگفت دخترهای من فقط باید کار فرهنگی بکنند. یعنی بروند مثلاً معلم و مدیر بشوند، مانند خواهرم که در کارهای فرهنگی بود.
با هر سختی و با هر شعبده بازی ای که بود، پدرم را راضی کردم و بالاخره وارد کار دوبله شدم و از همان کوچکی چون صدای کودکانه ای داشتم، جای بچه ها و شخصیتهای کارتونها حرف میزدم که یکی از کارتونهای معروفی که حرف زدم، «پینوکیو» بود.
وقتی جای پینوکیو صحبت کردید، چند سالتان بود؟
(خنده) نمیدانم، راستش... صبر کنید ببینم. آنموقع که من جای پینوکیو حرف میزدم، فکر میکنم شانزده سالم بود.
بعد که این کارتون اینقدر محبوب شد در ایران، چه حسی برایتان داشت؟
من اوایل که کار دوبله میکردم، وقتی صدای خودم را میشنیدم، دوست نداشتم. هنوز صدایم شکل نگرفته بود. ولی زمانی که به جای پینوکیو حرف زدم، دیگر چندسال گذشته بود و صدای من هم دیگر شکل گرفته بود. خب، جالب بود. قبل از آن هم چیزهایی صحبت کرده بودم که خیلی معروف شده بودند. مثلاً پس از پینوکیو ، «پسرشجاع» خیلی معروف بود و «خانه ی کوچک» هم خیلی معروف بود.
ما هر روز یک یا دو فیلم دوبله میکردیم و به جای شخصیتهای مختلف حرف میزدیم و سالها اینقدر این کار را کردیم تا این که از ایران آمدم بیرون.
هیچوقت اینطوری بود که مثلاً وقتی جایی میرفتید و صحبت میکردید، تشخیص میدادند که شما دوبلور چنین شخصیتهایی هستید؟
در ایران، بله. مردم خیلی باهوشاند و واقعاً صدا را خیلی خوب تشخیص میدهند. بله، بارها شده بود.
بعد از اینکه از ایران به فرانسه رفتم دیدم که من تنها با صوت و با صدایم کار کرده ام. در فرانسه من تنها سه چهار تا کلمه فرانسوی بلد بودم. ولی بعد شروع کردم زبان یادگرفتن و کارهای دیگر و تطبیق دادن خود با جامعه، که خودش زمان میبرد. بسیار سخت بود، آن هم برای ما که آن همه در اوج بودیم و کار میکردیم. من پیش از این که از ایران بیایم، یک شرکت داشتم که نوار کتاب تهیه و تولید میکردم.
برای کودکان؟
بله، برای کودکان و کارهای باارزشی آنموقع تهیه کردم. یک دوره ی کوتاهی بود که حتی در ایران جلوی آن کار را هم گرفتند و بعد هم اینجا کسی آن بودجه را نداشت که صرف چنین چیزهایی بکند. من کارهای تمام موزیکال تهیه کردم، با بهترین دوبلورها و بهترین آهنگسازان ایرانی و آن کارها، کارهای کلاسیک من است.
الان با محصولاتی که در ایران برای کودکان تولید میشود، هیچ تماسی دارید؟ اصلاً دنبال میکنید که چه چیزهایی درمیآید؟
نه متاسفانه. قبلاً یکسری به دستم میرسید، مخصوصاً کارهای موزیک. خیلی دوستشان نداشتم. نه اینکه بگویم کارها بد بود، ولی به نظر من چون به دلیل محدودیتهایی که از نظر موسیقی و صدا وجود دارد، چون دور صدا را تند میکنند، این موسیقی خیلی موسیقی هجوی میشود.
من آن را دوست ندارم. یعنی یک چیز هچل هفتی میشود. هجو است به نظرم. و خب البته موسیقیدانهای خیلی خوبی داریم و خیلی هم سعی کردهاند که کارهای خوبی بکنند، ولی به خاطر این مسئله که دور صدا را تند میکنند، من از آن کارها هیچ خوشم نمیآید.
یعنی فکر میکنید حسش را از دست میدهد؟
اصلاً معنی ندارد. یعنی یک چیز کارتونی میشود. ارزشی ندارد. کارهای باارزشی که در زمینه ی موسیقی برای بچه ها شده، به نظر من یکی آثار ثمین باغچه بان است که یک کار بسیار زیبا دارم از ایشان به اسم «رنگین کمان» که در رادیو وین ضبط شده است. کار بسیار زیباییست که من خیلی دوستش دارم.
یک کار هم است از خانم هنگامه یاشار که کار بسیار زیباییست برای بچه ها و کارهای خانم سیمین وزیری که آنها هم کارهای کلاسیک زیباییست. من اینها را میشناسم.
بعد چه شد که به لس آنجلس آمدید؟
من بعد از اینکه هفت سال در فرانسه زندگی کردم... راستش من از اول آمده بودم که بروم آمریکا که به من ویزا ندادند. رفتم فرانسه و آنجا یک مدت ماندم. برادرم آنجا زندگی میکرد. به هرحال جا افتادیم، اما همه ش قصدم این بود که بیایم آمریکا، و آمدم.
در فرانسه هیچوقت توانستید کارهایی را که در ایران انجام می دادید به نوعی دنبال کنید؟
نه. من رفتم دوبله فرانسه را دیدم، با دوبلورهای فرانسوی آشنا شدم، در آنجا کار تاتر عروسکی کردم. با بچه ها و با گروههای مختلف تاتر و گروههای فرانسوی، کارهای اینجوری خیلی کردم.
آموزش پیدا کردم، ولی کار آنجوری نکردم. فقط یکسری کارهای جسته گریخته کردم. ولی آنجا خیلی چیز یاد گرفتم. مدام میرفتم برای یادگیری. در سال ۱۹۹۱ آمدم لس آنجلس. اینجا باز کارهای عروسکی ام را ادامه دادم. با اینکه از بچگی توی کار صدا بزرگ شده بودم، اما اینجا با بهترین کسانی که در کار صدا جایزه گرفته بودند، با آنها یک عالمه کار کردم، با غیرایرانیها، آمریکاییها.
تاتر عروسکی کار کردم و مدام هم یاد گرفتم. چند سالی که اینجا بودم، همینطور جسته گریخته مدام کار میکردم. بعد رفتم نیویورک. آنجا باز برای تاتر عروسکی و صدا تعلیم دیدم و آنجا در رشته ی نمایش برای بچه ها درس خواندم.رفتم دانشگاه نیویورک. همه ش آموختم.
این که خواستید بیاید لس آنجلس، به خاطر تعداد زیاد ایرانیها بود که اینجا زندگی میکردند؟
بله، لس آنجلس مرکز ایرانیان در آمریکا و یکی از بزرگترین مراکز اجتماع ایرانیان خارج از کشور است.
من با آمریکایی هاخیلی کار کردم و در رشته هایی که مربوط به من است، دوستان هنرمند بسیار زیادی دارم و با آنها خیلی کار کردم و به فستیوال جهان کودکان رفتم و یک کار یکساعته ایرانی به زبان انگلیسی بردم و میدانم که با جامعه ی غیرایرانی کار بکنم مشکلی ندارم، ولی انتخاب کردم که برای جامعه ی خودم کار کنم.
فکر کردم میخواهم بودنم ارزشی داشته باشد و این نیست که تنها بروم کار کنم و پول بگیرم و پول خوبی هم بگیرم و بیایم زندگی کنم. این یک زندگی خیلی معمولی بود که برای کسی مانند من ساخته نشده است.
من دلم میخواست آن چیزی را به جامعه ی خودم، به بچه های ایرانی عرضه کنم که هرگز نمیتوانستم در جامعه ی غیرایرانی پیاده کنم. چون خیلی ها هستند و خیلی هم کار میکنند، ولی آن بار فرهنگی را ندارد که من دلم میخواهد به بچه ها عرضه کنم. نمیتوانستم. برای همین انتخاب کردم که با جامعه ی ایرانی کار کنم و کار بسیار سختی هم بود.
چرا؟
برای اینکه از نظر درآمدی، وقتی شما یک کار فرهنگی میکنید در جامعه ای که خیلی... نمیخواهم انگ بزنم یا حرفی بزنم، ولی در جامعه ای که همه دنبال پول هستند...
جامعه ایرانی منظورتان هست یا جامعه ی آمریکا؟
کلاً اینجا یک جامعه ی سرمایه داری است، چه ایرانی چه غیرایرانی. همه دنبال پولاند. یک جامعه ی سرمایه داریست و این هم خیلی معمولی و طبیعی است. ولی من و شوهرم، جمشید، داریم در این شهری که همه دنبال پول اند، کارهای فرهنگی ای میکنیم که ماه ها باید روی آن کار کنیم. ما خیلی ساده زندگی میکنیم تا بتوانیم کارهایی را که دوست داریم انجام بدهیم.
جامعه ی ما چون هنوز شکل نگرفته، هنوز ما باورمان نمیشود که سی سال است از ایران دوریم، هنوز در آن خیلی نارسایی ها هست. ولی از میدان درنرفتیم و فکر میکنم به عنوان یک پیشاهنگ، به عنوان کسی که از جامعه اش یک باری توانسته بگیرد و یاد بگیرد، وظیفه ی خودم دانستم که بتوانم این دینم را به آن آب و خاکی که در آن پرورش پیدا کردهام ادا کنم و خیلی هم خوشحالم. خودمان لذت میبریم و با همه ی ساده زندگی کردنمان، ولی لذتش خیلی بیشتر از این است.
پس شکل گرفتن رادیو کودک، نقطه ی عطفی برای شما در آمریکا بود؟
ما در این چند سال خیلی کارهای رادیویی و تلویزیونی و خیلی چیزها تولید کردیم و خب مردم هم جسته گریخته، دیده و شنیدهاند که ما داریم چه کار میکنیم. من همین امسال دو برنامه ی نوروزی مفصل برای بچه ها ترتیب دادم که برای بیش از سه هزار بچه و خانواده، برنامه گذاشتیم. برنامه ای کامل و مجانی بود که به بچه ها، عیدی هم دادیم. شهردار لس آنجلس هم در برنامه مان شرکت کرد. ولی قضیه رادیو کودک این است که ما الان نزدیک چهارسال است که در یک رادیو ای ام که در لس آنجلس، رادیوی خیلی مهمی برای جامعه ایرانی است، چون در لس آنجلس تنها رادیوییست که توی ماشین و خانه و همه جا میتوانید گوش کنید؛ ما آنجا یک برنامه کودک کوچولو داریم که بخشی از برنامه ی آقای ساسان کمالی است.
ما جمعهها صبح، از ساعت۲۰/۷دقیقه تا هشت، تقریباً نیم ساعت برنامه ی کودک داریم و این برنامه ی ما بسیار موفق و بسیار پرشنونده شده است. فکر میکنم یکی از دلایلش این است که ما مصاحبه های خیلی شیرینی با بچه ها داریم...
با بچه های ایرانی که در آمریکا هستند؟
بله، با بچه های ایرانی و بعد هم اینکه من هر هفته یک قصه مینویسم و این قصه را هم به صورت نمایشنامه مینویسم و میرویم آنجا با آقای ساسان کمالی و دیگر دوستانی که به آنجا میآیند، به صورت زنده هر هفته اجرا میکنیم. و مردم به این قصه ها و به این مصاحبه های بچه ها عجیب علاقمند شده اند.
خیلی خوشحالیم از این که توانستیم این کار را بکنیم. بعد دیدم که من در ظرف این چندسال، نزدیک چهارسال، تا حالا بیش از ۱۶۰ قصه نوشتم. یا قصه های قدیمی ایرانی را بازنویسی کردم، یا ترجمه کردم، یا قصه های خودم بود.
البته که از طریق اینترنت و از جاهای مختلف، خیلی ها به رادیوی ما گوش میکنند، ولی گفتم بیاییم ما یک رادیو اینترنتی درست کنیم به اسم «رادیو کودک دات کام» و تمام این قصه ها و مصاحبه های بچه ها را بگذاریم رویش که اگر مادر و پدرهایی در جاهای مختلف دنیا دلشان میخواهد به این چیزها دسترسی پیدا کنند، بتوانند بروند از توی این وب سایت قصه ها را بشنوند.
قصهها هم تقریباً به صورت نیمه انیمیشین است. چیزی را که از دست خودمان برمیآید انجامش میدهیم تا بتوانند استفاده کنند. من میدانم، شنیدم و دیدم که بچه هایی رفتند به وب سایت ما که حتی فارسیشان چندان خوب نبوده، ولی دوساعت سه ساعت مانده اند روی وب سایت و جاهای مختلفش را تماشا کرده اند. این خیلی خبر خوبیست برای ما، یعنی این جواب ما را میدهد.
من در اینجا دیدم که خیلی از پدر و مادرها با بچه هایشان انگلیسی صحبت میکنند. در چنین محیطی شما از طرف بچه ها که داستانها را میبینند یا گوش میکنند، چه واکنشی میبینید؟
جالب این است که به شما بگویم خیلی از بچهها، تشنهی این مسایلاند. خیلیها آن اوایل میگفتند نه، بچهها اصلاً با جامعهی ایرانی کاری ندارند، اصلاً حرف نمیزنند و... ولی این غلط است. من که با بچه ها دارم کار میکنم، میبینم که چقدر تشنه ی این مساله هستند و همین چیزهای ساده و کوچولویی را که ما در اختیارشان میگذاریم، چقدر دوست دارند.
با اینکه اینجا این همه امکانات وسیع در اختیارشان هست، ولی چون این ریشه شان است، برای همین وقتی میشکافی و میروی جلو و یک چیزی میدهی دستشان، با کمال میل قبول میکنند و مشارکت میکنند. مشکل، مشکل بچه ها نیست، مشکل پدر و مادرها هستند.
فکر میکنید دلیلش چیست که الان نه تنها خیلی هایشان زیاد با بچه ها به فارسی صحبت نمیکنند، حتی گاهی اوقات خودشان هم با خودشان انگلیسی حرف میزنند؟
مشکل این است که آنها میخواهند انگلیسیشان بهتر بشود، چون بچه ها زودتر یاد میگیرند. پدر و مادرها با انگلیسی صحبت کردن با بچه هاشان سعی میکنند، یاد بگیرند. و این چیزیست که بچه را از آن زبانی که به راحتی میتواند یاد بگیرد، محروم میکند.
ما در این چندسال تمام هم و غممان این بوده که مادر و پدرها در خانه با بچهها فارسی صحبت کنند، بچهها در خانه فارسی صحبت کنند. ما شعارمان این است و واقعاً هم تاثیرش را دیده ایم.
شما چنین مشکلهایی را منحصر به جامعهی ایرانی در آمریکا میدانید یا اینکه فکر میکنید مهاجران دیگر هم در آمریکا دچار این مشکلات هستند؟
من دیدم که مهاجرهای دیگر ،بسیار مصرانه با بچههایشان به زبان خوشان حرف میزنند. مثلاً شما اینجا اسپانیاییها را که میبینید، اکثرشان اصلاً انگلیسی حرف نمیزنند. آنهایی که آمریکایی اند، ناچارند اسپانیایی حرف بزنند!.
شاید به خاطر این که اسپانیایی یکجوری زبان دوم در کالیفرنیاست.
نه، منظورم این است که از کرهای، ژاپنی، من هر کسی را میبینیم... البته میدانید چرا؟ برای این که این مهاجرتی که ما کردیم، نخستین تجربه ی تاریخی ما ایرانیهاست.
سابقه نداشته که این همه ایرانی به خارج مهاجرت کنند و این خیلی چیز جدیدی است و ما تازه داریم با آن دست و پنجه نرم میکنیم، تازه داریم جا میافتیم و شکل میگیریم. در هرحال امیدوارم که این «رادیو کودک دات کام» خدمت کوچکی از طرف ما برای جامعه مان باشد.
پژمان اکبرزاده
تقریباً همه ی ما صدای «پینوکیو» را به یاد داریم، اما کمتر با دوبلور آن آشنا هستیم. «نادره سالارپور» صاحب آن صدا، سالها در ایران فعالیت داشت و علاوه بر کار دوبله در کارتونهای محبوب کودکان در تلویزیون ایران، کارهای معتددی را هم برای بچه ها به صورت نوار منتشر کرد.
نادره سالارپور نزدیک به سه دهه است که خارج از ایران زندگی میکند و در ادامه ی فعالیتهای گذشته اش در ایران، رادیو کودک را در لس آنجلس میگرداند. هفته ی گذشته در وستوود یکی از محله های ایرانیان لس آنجلس با نادره سالارپور درباره ی شروع فعالیت، روندی که طی کرد، انقلاب و در نهایت سالهای زندگی و کار در آمریکا گفت و گو کردم.
من وقتی خیلی کوچولو بودم، خواهرم ازدواج کرد. شوهر خواهر من آقای منصورغزنوی و خواهرشان خانم مینو غزنوی دو تا از دوبلورهای خیلی توانا و معروف آن زمان بودند. من از همان کوچکی با شوهر خواهرم مرتب میرفتم به استودیوهای دوبله و خیلی علاقه داشتم.
پدرم به من اجازه نمیداد که این کار را بکنم. میگفت دخترهای من فقط باید کار فرهنگی بکنند. یعنی بروند مثلاً معلم و مدیر بشوند، مانند خواهرم که در کارهای فرهنگی بود.
با هر سختی و با هر شعبده بازی ای که بود، پدرم را راضی کردم و بالاخره وارد کار دوبله شدم و از همان کوچکی چون صدای کودکانه ای داشتم، جای بچه ها و شخصیتهای کارتونها حرف میزدم که یکی از کارتونهای معروفی که حرف زدم، «پینوکیو» بود.
وقتی جای پینوکیو صحبت کردید، چند سالتان بود؟
(خنده) نمیدانم، راستش... صبر کنید ببینم. آنموقع که من جای پینوکیو حرف میزدم، فکر میکنم شانزده سالم بود.
بعد که این کارتون اینقدر محبوب شد در ایران، چه حسی برایتان داشت؟
من اوایل که کار دوبله میکردم، وقتی صدای خودم را میشنیدم، دوست نداشتم. هنوز صدایم شکل نگرفته بود. ولی زمانی که به جای پینوکیو حرف زدم، دیگر چندسال گذشته بود و صدای من هم دیگر شکل گرفته بود. خب، جالب بود. قبل از آن هم چیزهایی صحبت کرده بودم که خیلی معروف شده بودند. مثلاً پس از پینوکیو ، «پسرشجاع» خیلی معروف بود و «خانه ی کوچک» هم خیلی معروف بود.
ما هر روز یک یا دو فیلم دوبله میکردیم و به جای شخصیتهای مختلف حرف میزدیم و سالها اینقدر این کار را کردیم تا این که از ایران آمدم بیرون.
هیچوقت اینطوری بود که مثلاً وقتی جایی میرفتید و صحبت میکردید، تشخیص میدادند که شما دوبلور چنین شخصیتهایی هستید؟
در ایران، بله. مردم خیلی باهوشاند و واقعاً صدا را خیلی خوب تشخیص میدهند. بله، بارها شده بود.
بعد از اینکه از ایران به فرانسه رفتم دیدم که من تنها با صوت و با صدایم کار کرده ام. در فرانسه من تنها سه چهار تا کلمه فرانسوی بلد بودم. ولی بعد شروع کردم زبان یادگرفتن و کارهای دیگر و تطبیق دادن خود با جامعه، که خودش زمان میبرد. بسیار سخت بود، آن هم برای ما که آن همه در اوج بودیم و کار میکردیم. من پیش از این که از ایران بیایم، یک شرکت داشتم که نوار کتاب تهیه و تولید میکردم.
برای کودکان؟
بله، برای کودکان و کارهای باارزشی آنموقع تهیه کردم. یک دوره ی کوتاهی بود که حتی در ایران جلوی آن کار را هم گرفتند و بعد هم اینجا کسی آن بودجه را نداشت که صرف چنین چیزهایی بکند. من کارهای تمام موزیکال تهیه کردم، با بهترین دوبلورها و بهترین آهنگسازان ایرانی و آن کارها، کارهای کلاسیک من است.
الان با محصولاتی که در ایران برای کودکان تولید میشود، هیچ تماسی دارید؟ اصلاً دنبال میکنید که چه چیزهایی درمیآید؟
نه متاسفانه. قبلاً یکسری به دستم میرسید، مخصوصاً کارهای موزیک. خیلی دوستشان نداشتم. نه اینکه بگویم کارها بد بود، ولی به نظر من چون به دلیل محدودیتهایی که از نظر موسیقی و صدا وجود دارد، چون دور صدا را تند میکنند، این موسیقی خیلی موسیقی هجوی میشود.
من آن را دوست ندارم. یعنی یک چیز هچل هفتی میشود. هجو است به نظرم. و خب البته موسیقیدانهای خیلی خوبی داریم و خیلی هم سعی کردهاند که کارهای خوبی بکنند، ولی به خاطر این مسئله که دور صدا را تند میکنند، من از آن کارها هیچ خوشم نمیآید.
یعنی فکر میکنید حسش را از دست میدهد؟
اصلاً معنی ندارد. یعنی یک چیز کارتونی میشود. ارزشی ندارد. کارهای باارزشی که در زمینه ی موسیقی برای بچه ها شده، به نظر من یکی آثار ثمین باغچه بان است که یک کار بسیار زیبا دارم از ایشان به اسم «رنگین کمان» که در رادیو وین ضبط شده است. کار بسیار زیباییست که من خیلی دوستش دارم.
یک کار هم است از خانم هنگامه یاشار که کار بسیار زیباییست برای بچه ها و کارهای خانم سیمین وزیری که آنها هم کارهای کلاسیک زیباییست. من اینها را میشناسم.
بعد چه شد که به لس آنجلس آمدید؟
من بعد از اینکه هفت سال در فرانسه زندگی کردم... راستش من از اول آمده بودم که بروم آمریکا که به من ویزا ندادند. رفتم فرانسه و آنجا یک مدت ماندم. برادرم آنجا زندگی میکرد. به هرحال جا افتادیم، اما همه ش قصدم این بود که بیایم آمریکا، و آمدم.
در فرانسه هیچوقت توانستید کارهایی را که در ایران انجام می دادید به نوعی دنبال کنید؟
نه. من رفتم دوبله فرانسه را دیدم، با دوبلورهای فرانسوی آشنا شدم، در آنجا کار تاتر عروسکی کردم. با بچه ها و با گروههای مختلف تاتر و گروههای فرانسوی، کارهای اینجوری خیلی کردم.
آموزش پیدا کردم، ولی کار آنجوری نکردم. فقط یکسری کارهای جسته گریخته کردم. ولی آنجا خیلی چیز یاد گرفتم. مدام میرفتم برای یادگیری. در سال ۱۹۹۱ آمدم لس آنجلس. اینجا باز کارهای عروسکی ام را ادامه دادم. با اینکه از بچگی توی کار صدا بزرگ شده بودم، اما اینجا با بهترین کسانی که در کار صدا جایزه گرفته بودند، با آنها یک عالمه کار کردم، با غیرایرانیها، آمریکاییها.
تاتر عروسکی کار کردم و مدام هم یاد گرفتم. چند سالی که اینجا بودم، همینطور جسته گریخته مدام کار میکردم. بعد رفتم نیویورک. آنجا باز برای تاتر عروسکی و صدا تعلیم دیدم و آنجا در رشته ی نمایش برای بچه ها درس خواندم.رفتم دانشگاه نیویورک. همه ش آموختم.
این که خواستید بیاید لس آنجلس، به خاطر تعداد زیاد ایرانیها بود که اینجا زندگی میکردند؟
بله، لس آنجلس مرکز ایرانیان در آمریکا و یکی از بزرگترین مراکز اجتماع ایرانیان خارج از کشور است.
من با آمریکایی هاخیلی کار کردم و در رشته هایی که مربوط به من است، دوستان هنرمند بسیار زیادی دارم و با آنها خیلی کار کردم و به فستیوال جهان کودکان رفتم و یک کار یکساعته ایرانی به زبان انگلیسی بردم و میدانم که با جامعه ی غیرایرانی کار بکنم مشکلی ندارم، ولی انتخاب کردم که برای جامعه ی خودم کار کنم.
فکر کردم میخواهم بودنم ارزشی داشته باشد و این نیست که تنها بروم کار کنم و پول بگیرم و پول خوبی هم بگیرم و بیایم زندگی کنم. این یک زندگی خیلی معمولی بود که برای کسی مانند من ساخته نشده است.
من دلم میخواست آن چیزی را به جامعه ی خودم، به بچه های ایرانی عرضه کنم که هرگز نمیتوانستم در جامعه ی غیرایرانی پیاده کنم. چون خیلی ها هستند و خیلی هم کار میکنند، ولی آن بار فرهنگی را ندارد که من دلم میخواهد به بچه ها عرضه کنم. نمیتوانستم. برای همین انتخاب کردم که با جامعه ی ایرانی کار کنم و کار بسیار سختی هم بود.
چرا؟
برای اینکه از نظر درآمدی، وقتی شما یک کار فرهنگی میکنید در جامعه ای که خیلی... نمیخواهم انگ بزنم یا حرفی بزنم، ولی در جامعه ای که همه دنبال پول هستند...
جامعه ایرانی منظورتان هست یا جامعه ی آمریکا؟
کلاً اینجا یک جامعه ی سرمایه داری است، چه ایرانی چه غیرایرانی. همه دنبال پولاند. یک جامعه ی سرمایه داریست و این هم خیلی معمولی و طبیعی است. ولی من و شوهرم، جمشید، داریم در این شهری که همه دنبال پول اند، کارهای فرهنگی ای میکنیم که ماه ها باید روی آن کار کنیم. ما خیلی ساده زندگی میکنیم تا بتوانیم کارهایی را که دوست داریم انجام بدهیم.
جامعه ی ما چون هنوز شکل نگرفته، هنوز ما باورمان نمیشود که سی سال است از ایران دوریم، هنوز در آن خیلی نارسایی ها هست. ولی از میدان درنرفتیم و فکر میکنم به عنوان یک پیشاهنگ، به عنوان کسی که از جامعه اش یک باری توانسته بگیرد و یاد بگیرد، وظیفه ی خودم دانستم که بتوانم این دینم را به آن آب و خاکی که در آن پرورش پیدا کردهام ادا کنم و خیلی هم خوشحالم. خودمان لذت میبریم و با همه ی ساده زندگی کردنمان، ولی لذتش خیلی بیشتر از این است.
پس شکل گرفتن رادیو کودک، نقطه ی عطفی برای شما در آمریکا بود؟
ما در این چند سال خیلی کارهای رادیویی و تلویزیونی و خیلی چیزها تولید کردیم و خب مردم هم جسته گریخته، دیده و شنیدهاند که ما داریم چه کار میکنیم. من همین امسال دو برنامه ی نوروزی مفصل برای بچه ها ترتیب دادم که برای بیش از سه هزار بچه و خانواده، برنامه گذاشتیم. برنامه ای کامل و مجانی بود که به بچه ها، عیدی هم دادیم. شهردار لس آنجلس هم در برنامه مان شرکت کرد. ولی قضیه رادیو کودک این است که ما الان نزدیک چهارسال است که در یک رادیو ای ام که در لس آنجلس، رادیوی خیلی مهمی برای جامعه ایرانی است، چون در لس آنجلس تنها رادیوییست که توی ماشین و خانه و همه جا میتوانید گوش کنید؛ ما آنجا یک برنامه کودک کوچولو داریم که بخشی از برنامه ی آقای ساسان کمالی است.
ما جمعهها صبح، از ساعت۲۰/۷دقیقه تا هشت، تقریباً نیم ساعت برنامه ی کودک داریم و این برنامه ی ما بسیار موفق و بسیار پرشنونده شده است. فکر میکنم یکی از دلایلش این است که ما مصاحبه های خیلی شیرینی با بچه ها داریم...
با بچه های ایرانی که در آمریکا هستند؟
بله، با بچه های ایرانی و بعد هم اینکه من هر هفته یک قصه مینویسم و این قصه را هم به صورت نمایشنامه مینویسم و میرویم آنجا با آقای ساسان کمالی و دیگر دوستانی که به آنجا میآیند، به صورت زنده هر هفته اجرا میکنیم. و مردم به این قصه ها و به این مصاحبه های بچه ها عجیب علاقمند شده اند.
خیلی خوشحالیم از این که توانستیم این کار را بکنیم. بعد دیدم که من در ظرف این چندسال، نزدیک چهارسال، تا حالا بیش از ۱۶۰ قصه نوشتم. یا قصه های قدیمی ایرانی را بازنویسی کردم، یا ترجمه کردم، یا قصه های خودم بود.
البته که از طریق اینترنت و از جاهای مختلف، خیلی ها به رادیوی ما گوش میکنند، ولی گفتم بیاییم ما یک رادیو اینترنتی درست کنیم به اسم «رادیو کودک دات کام» و تمام این قصه ها و مصاحبه های بچه ها را بگذاریم رویش که اگر مادر و پدرهایی در جاهای مختلف دنیا دلشان میخواهد به این چیزها دسترسی پیدا کنند، بتوانند بروند از توی این وب سایت قصه ها را بشنوند.
قصهها هم تقریباً به صورت نیمه انیمیشین است. چیزی را که از دست خودمان برمیآید انجامش میدهیم تا بتوانند استفاده کنند. من میدانم، شنیدم و دیدم که بچه هایی رفتند به وب سایت ما که حتی فارسیشان چندان خوب نبوده، ولی دوساعت سه ساعت مانده اند روی وب سایت و جاهای مختلفش را تماشا کرده اند. این خیلی خبر خوبیست برای ما، یعنی این جواب ما را میدهد.
من در اینجا دیدم که خیلی از پدر و مادرها با بچه هایشان انگلیسی صحبت میکنند. در چنین محیطی شما از طرف بچه ها که داستانها را میبینند یا گوش میکنند، چه واکنشی میبینید؟
جالب این است که به شما بگویم خیلی از بچهها، تشنهی این مسایلاند. خیلیها آن اوایل میگفتند نه، بچهها اصلاً با جامعهی ایرانی کاری ندارند، اصلاً حرف نمیزنند و... ولی این غلط است. من که با بچه ها دارم کار میکنم، میبینم که چقدر تشنه ی این مساله هستند و همین چیزهای ساده و کوچولویی را که ما در اختیارشان میگذاریم، چقدر دوست دارند.
با اینکه اینجا این همه امکانات وسیع در اختیارشان هست، ولی چون این ریشه شان است، برای همین وقتی میشکافی و میروی جلو و یک چیزی میدهی دستشان، با کمال میل قبول میکنند و مشارکت میکنند. مشکل، مشکل بچه ها نیست، مشکل پدر و مادرها هستند.
فکر میکنید دلیلش چیست که الان نه تنها خیلی هایشان زیاد با بچه ها به فارسی صحبت نمیکنند، حتی گاهی اوقات خودشان هم با خودشان انگلیسی حرف میزنند؟
مشکل این است که آنها میخواهند انگلیسیشان بهتر بشود، چون بچه ها زودتر یاد میگیرند. پدر و مادرها با انگلیسی صحبت کردن با بچه هاشان سعی میکنند، یاد بگیرند. و این چیزیست که بچه را از آن زبانی که به راحتی میتواند یاد بگیرد، محروم میکند.
ما در این چندسال تمام هم و غممان این بوده که مادر و پدرها در خانه با بچهها فارسی صحبت کنند، بچهها در خانه فارسی صحبت کنند. ما شعارمان این است و واقعاً هم تاثیرش را دیده ایم.
شما چنین مشکلهایی را منحصر به جامعهی ایرانی در آمریکا میدانید یا اینکه فکر میکنید مهاجران دیگر هم در آمریکا دچار این مشکلات هستند؟
من دیدم که مهاجرهای دیگر ،بسیار مصرانه با بچههایشان به زبان خوشان حرف میزنند. مثلاً شما اینجا اسپانیاییها را که میبینید، اکثرشان اصلاً انگلیسی حرف نمیزنند. آنهایی که آمریکایی اند، ناچارند اسپانیایی حرف بزنند!.
شاید به خاطر این که اسپانیایی یکجوری زبان دوم در کالیفرنیاست.
نه، منظورم این است که از کرهای، ژاپنی، من هر کسی را میبینیم... البته میدانید چرا؟ برای این که این مهاجرتی که ما کردیم، نخستین تجربه ی تاریخی ما ایرانیهاست.
سابقه نداشته که این همه ایرانی به خارج مهاجرت کنند و این خیلی چیز جدیدی است و ما تازه داریم با آن دست و پنجه نرم میکنیم، تازه داریم جا میافتیم و شکل میگیریم. در هرحال امیدوارم که این «رادیو کودک دات کام» خدمت کوچکی از طرف ما برای جامعه مان باشد.
+ نوشته شده در شنبه هجدهم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 17:48 توسط رضوی
|